تو خواب بیداری بودم
چشمامو که باز می کردم
همه جا سفید می شد
می بستم و کمی سکوت می کردم
دوباره که باز می کردم
همه جا تاریک بود .
صدای رعد و برق طوفان به پا کرده بود
سگی از درد ،وحشتناک زوره می کشید
صدای نم نم بارون به گوش می رسید
درمیان سفیدی و سیاهی نیمه شب
سکوت ابدی قلبم را فرا گرفت.
درباره این سایت